هنوزم شهر من زیباست..
هنوزم شهر من زیباست
هنوزم بوی خون میده
هنوز بوی جنون میده
با سرخیش راه دریا رو
به ماهی ها نشون
میده
هنوزم روی دیواراش
نشون گوله ها پیداست
هنوز تو کوچه هاش عطر
تن فرمانده جان آراست
امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود
را میگفتند و یک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچهها
میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را
بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند. با رسیدن آنها به
فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپیجی داشتیم. با بلند شدن از
گودال، اولین تانک را بچهها زدند. دومی در حال عقبنشینی بود که به دیوار یکی از
منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با
مشاهده عقبنشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر... حمله کنید؛
که دشمن پا به فرار گذاشته بود...
(به روایت خود شهید سردار سرلشکر پاسدار
سید محمد علی جهانآرا معروف به محمّد جهانآرا)