ابزار وبلاگ

شهید :: انا المجنون

انا المجنون

میعادگاه عاشقان حسینی

انا المجنون

میعادگاه عاشقان حسینی

حواسمان هست یا نــــــــه !... اگر شهید نشویم، باید بمیریـم ... <<>>
1 2 3 4 5 6 7 8
<<>>
------ آقا چقدر نام شما مزه می دهد.. ----
دایی جونم..

شهید سید مسعود مؤیدی
تاریخ تولد 1345
تاریخ شهادت 1362/12/08
محل شهادت : جزیره مجنون
نام عملیات: خیبر
پیامک
نویسندگان
---- لب های من عسل شده از گفتن حسین ---
عمو جونم..

شهید سید کمال الدین مؤیدی
تاریخ تولد 1342/02/04
تاریخ شهادت 1364/11/22
محل شهادت : فاو
عملیات: ولفجر8
بر هر که بود ضد "ولایت" لعنت..


لحظه های انتظار..


حرفهایتان
  • ۵ آذر ۹۴، ۱۳:۳۷ - ❤منتـــظر المـهـدی❤
    عالی ++....

آخرین مطالب

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

نازنینم رهبرم

روز جانباز است امروز..

مبارک بادتان جانم فدایت..



۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۴
seyed ahmad

یاران به بسم الله گفتن رد شدند از آب
ما ختم قرآن کردیم و درگیر مردابیم . .


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۰
seyed ahmad

نـــه خــوابـــَست

نـــه مــَست

و

نــه خـــُمـــار

فقــط سیــــنه اَش از " گــاز ِ شـــیمیایی " خـــرابــَســـت ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱
seyed ahmad

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ...
قرعه انداختند.
افتاد بنام یه..
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون.. .
بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن..
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره!
کجایید مران بی ادعا..

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۰
seyed ahmad

و تو ای بانو !
همین را بدان و بس .
صدام و جنگ و مین و ترکش همه اش بهانه بود
{شهید} فقط خواست ثابت کند
" چادر " در این سرزمین
تا بخواهی فدایی دارد ..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۶
seyed ahmad

ما که رفتیــم ، مادر پیــری دارم و یک زن و سه بچه قدو نیــم قد 
از دار دنیــا چیـزی ندارم جز یــک پیــام :
قیــامت یقـه تان را میگیــرم اگـر ولی فقیــه را تنها بگذاریــد.

• وصیتنامه شهیــد مجید محمدی •

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۳
seyed ahmad

هنوزم شهر من زیباست
هنوزم بوی خون میده
هنوز بوی جنون میده
با سرخیش راه دریا رو
به ماهی ها نشون میده
هنوزم روی دیواراش
نشون گوله ها پیداست
هنوز تو کوچه هاش عطر
تن فرمانده جان آراست

امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می‌دیدیم. بچه‌ها توسط بی‌سیم شهادت‌نامه خود را می‌گفتند و یک نفر پشت بی‌سیم یادداشت می‌کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه‌ها می‌خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن‌ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک‌ها همه طرف را می‌زدند و پیش می‌آمدند. با رسیدن آن‌ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی‌جی داشتیم. با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه‌ها زدند. دومی در حال عقب‌نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقب‌نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...

(به روایت خود شهید سردار سرلشکر پاسدار

سید محمد علی جهان‌آرا معروف به محمّد جهان‌آرا)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۱
seyed ahmad

در اخبار فقط صورتش را نشان دادند که یک تار مو هم در آن نبود، با خود گفتم این عزیز حتما جانباز شیمیایی است و شیمی درمانی کرده است...
دیگر نمیدانستم که دست هم ندارد...
خاک پایت سرمه چشمانمان که دستت را مقابل آقا پنهان کردی تا دلش بیشتر نشکند...
قربان اخلاصت...
فدای دست قطع شده و صورت چروک افتاده ات... 
جانباز اسلام، سرت را بالا نگیر که از خجالت آب میشویم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۵
seyed ahmad

نماز شب در قبر..

عملیات پیروزمند خیبر در جزیره مجنون در جریان بود. قرار بود پس از شکستن خط، یگان ما که در سه راه فتح مستقر بود به سمت بصره پیشروی کند. دشمن بعثی با آگاهی نسبی از این اخبار، دست به مقاومت شدید زد و علاوه بر جنگ روانی شدید و بمباران ها و حملات شدید شیمیایی، با آنچه داشت شبانه روز آتش بر سر رزمندگان می ریخت.

در این میان، دو برادر به نام های حسین و ابوالفضل قربانی با حالات معنوی خود، کل گردان را متأثر کرده و چون خورشیدی فروزان نورافشانی می کردند. این دو برادر شهید، فارغ از حوادث و هر آنچه اتفاق می افتاد در هر مکانی که یگان مستقر می شد، قبری حَفر می کردند و به خصوص در شب، نماز می خواندند. هر کسی که بیدار می شد، آن دو را در حال مناجات و نماز می دید. چقدر زیبا بود توجّه به معبودشان..


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۵
seyed ahmad

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟
حاجی دیگر نمیخندی..!
چه شده آن لبخندهای دائمت؟

 


حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...

سرت را بالا بگیر...

به چه می اندیشی؟

از چه دلگیری؟ ...
راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند

شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟

خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید

آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجی،

بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر

و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند

و جشن های آنچنانی؟

رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند

دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره

و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!

جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را

تی شرت های مارک دار گرفته

(بعضا آب رفته اند) !

پسرانمان زیر ابرو بر میدارند !

دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ،

پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را

اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !

حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت

و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و

دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که

زیبا شوند ... !!!

اینجا به کسی بگویی :

خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود

که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟

ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،

حرمت نگه دارید.

تو را میکشند...به همین سادگی

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،

تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...

به همین سادگی

داغ بر دلم مانده ...

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت

که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند

به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک !

اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد

بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند:

زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده

با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!

اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :

صلواااااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد

اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس پیغمبر میخندند ...

راستی فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !

"فیس بوک" را میگویم

شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !

عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند

شما میگفتی "یاعلی" و زندگی میساختی

اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ...

زندگی شروع میشود آن هم با یک "لایک" ...

فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام آزادی !!! ...

این نظام را اعتقاد نگاه داشته...

به تو میگویند آزادی نداری ... راحت باش ...

زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری

ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن ...

آنها میگویند زندگی کن ،آزاد باش ...

(هرزه بودن هنر است !)

خلاصه حاجی

جای ارزشها عوض شده ...دعایمان کن.

به خودم میگویم: به دلم :

بسوز ...آتش بگیر...

آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده ... حاجی دریاب ...

یا صاحب الزمان :
دلت خون است آقا ... خدا صبرت بدهد
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۱
seyed ahmad

Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب