گفت:«زیـــــارت بخــوان»
پیرمـــرد گفت:«ســـواد ندارم»
جوان شـــروع کــرد به خوانـدن.
سـلام داد به معصومیـن تا امام عســکری(ع)
پرسیــــد:«امام زمانـت را می شناسـی؟» پیرمــــرد جواب داد:«چرا
نشناســم؟»
گفت:«پـــــس ســـلام کن»
مــــرد دستش را روی سینـهاش گذاشت:
«الســلام علیـــــــک یـا حجـه بــــن الحسـن الــعسکری»
جوان لبخنـــد زد: «و علیـــک الســـلام و رحمـــة اللّه و
برکاتــة»
مبـــادا امـــام زمـــان کنــارمان باشـد و او را نشنــاسیـم..