ابزار وبلاگ

شهید :: انا المجنون

انا المجنون

میعادگاه عاشقان حسینی

انا المجنون

میعادگاه عاشقان حسینی

حواسمان هست یا نــــــــه !... اگر شهید نشویم، باید بمیریـم ... <<>>
1 2 3 4 5 6 7 8
<<>>
------ آقا چقدر نام شما مزه می دهد.. ----
دایی جونم..

شهید سید مسعود مؤیدی
تاریخ تولد 1345
تاریخ شهادت 1362/12/08
محل شهادت : جزیره مجنون
نام عملیات: خیبر
پیامک
نویسندگان
---- لب های من عسل شده از گفتن حسین ---
عمو جونم..

شهید سید کمال الدین مؤیدی
تاریخ تولد 1342/02/04
تاریخ شهادت 1364/11/22
محل شهادت : فاو
عملیات: ولفجر8
بر هر که بود ضد "ولایت" لعنت..


لحظه های انتظار..


حرفهایتان
  • ۵ آذر ۹۴، ۱۳:۳۷ - ❤منتـــظر المـهـدی❤
    عالی ++....

آخرین مطالب

۷۵ مطلب با موضوع «شهید :: شهید» ثبت شده است

هنوزم شهر من زیباست
هنوزم بوی خون میده
هنوز بوی جنون میده
با سرخیش راه دریا رو
به ماهی ها نشون میده
هنوزم روی دیواراش
نشون گوله ها پیداست
هنوز تو کوچه هاش عطر
تن فرمانده جان آراست

امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می‌دیدیم. بچه‌ها توسط بی‌سیم شهادت‌نامه خود را می‌گفتند و یک نفر پشت بی‌سیم یادداشت می‌کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه‌ها می‌خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن‌ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک‌ها همه طرف را می‌زدند و پیش می‌آمدند. با رسیدن آن‌ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی‌جی داشتیم. با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه‌ها زدند. دومی در حال عقب‌نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقب‌نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...

(به روایت خود شهید سردار سرلشکر پاسدار

سید محمد علی جهان‌آرا معروف به محمّد جهان‌آرا)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۱
seyed ahmad

در اخبار فقط صورتش را نشان دادند که یک تار مو هم در آن نبود، با خود گفتم این عزیز حتما جانباز شیمیایی است و شیمی درمانی کرده است...
دیگر نمیدانستم که دست هم ندارد...
خاک پایت سرمه چشمانمان که دستت را مقابل آقا پنهان کردی تا دلش بیشتر نشکند...
قربان اخلاصت...
فدای دست قطع شده و صورت چروک افتاده ات... 
جانباز اسلام، سرت را بالا نگیر که از خجالت آب میشویم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۵
seyed ahmad

نماز شب در قبر..

عملیات پیروزمند خیبر در جزیره مجنون در جریان بود. قرار بود پس از شکستن خط، یگان ما که در سه راه فتح مستقر بود به سمت بصره پیشروی کند. دشمن بعثی با آگاهی نسبی از این اخبار، دست به مقاومت شدید زد و علاوه بر جنگ روانی شدید و بمباران ها و حملات شدید شیمیایی، با آنچه داشت شبانه روز آتش بر سر رزمندگان می ریخت.

در این میان، دو برادر به نام های حسین و ابوالفضل قربانی با حالات معنوی خود، کل گردان را متأثر کرده و چون خورشیدی فروزان نورافشانی می کردند. این دو برادر شهید، فارغ از حوادث و هر آنچه اتفاق می افتاد در هر مکانی که یگان مستقر می شد، قبری حَفر می کردند و به خصوص در شب، نماز می خواندند. هر کسی که بیدار می شد، آن دو را در حال مناجات و نماز می دید. چقدر زیبا بود توجّه به معبودشان..


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۵
seyed ahmad

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟
حاجی دیگر نمیخندی..!
چه شده آن لبخندهای دائمت؟

 


حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...

سرت را بالا بگیر...

به چه می اندیشی؟

از چه دلگیری؟ ...
راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند

شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟

خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید

آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجی،

بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر

و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند

و جشن های آنچنانی؟

رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند

دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره

و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!

جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را

تی شرت های مارک دار گرفته

(بعضا آب رفته اند) !

پسرانمان زیر ابرو بر میدارند !

دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ،

پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را

اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !

حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت

و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و

دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که

زیبا شوند ... !!!

اینجا به کسی بگویی :

خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود

که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟

ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،

حرمت نگه دارید.

تو را میکشند...به همین سادگی

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،

تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...

به همین سادگی

داغ بر دلم مانده ...

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت

که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند

به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک !

اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد

بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند:

زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده

با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!

اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :

صلواااااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد

اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس پیغمبر میخندند ...

راستی فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !

"فیس بوک" را میگویم

شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !

عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند

شما میگفتی "یاعلی" و زندگی میساختی

اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ...

زندگی شروع میشود آن هم با یک "لایک" ...

فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام آزادی !!! ...

این نظام را اعتقاد نگاه داشته...

به تو میگویند آزادی نداری ... راحت باش ...

زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری

ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن ...

آنها میگویند زندگی کن ،آزاد باش ...

(هرزه بودن هنر است !)

خلاصه حاجی

جای ارزشها عوض شده ...دعایمان کن.

به خودم میگویم: به دلم :

بسوز ...آتش بگیر...

آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده ... حاجی دریاب ...

یا صاحب الزمان :
دلت خون است آقا ... خدا صبرت بدهد
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۱
seyed ahmad

اگر من از مظلومیت رهبر بگویم شاید دلتان خون بشود

خیلی مظلومند ایشان این موضوع را من با یک واسطه می گویم:
با یکی از محافظ های آقا در حرم امام رضا (ع) روبروی ضریح،دو به دو با هم بودیم گفتم از آقا چه خبر ؟میگفت ما روزهای دوشنبه، ( این را میگفت و گریه میکرد ) می رویم به خانواده شهدا سرکشی میکنیم . آقا می فرمودند به خانواده شهدا نگویید که ما می آییم که به زحمت نیافتند .یک ربع قبل آقا در ماشین هستند ما درب میزنیم و میگوییم آقا می خواهند تشریف بیاورند منزل و یک سلام و علیکی با مادر و پدر شهید نمایند .
یکبار رفتیم درب خانه دو شهید، من خودم رفتم دیدم درب باز است و آب و جارو کردند. درب زدم ، مادر شهید آمدند دم درب و گفتند: آقا کــــــــــو .گفتم: کدام آقا؟ گفت : مقام معظم رهبری کجاست ؟گفتم : شما از کجا می دانید ؟
شروع کرد به گریه کردن، گفت دیشب خواب بچه هام را دیدم، بچه ها آمدند گفتند خوش بحالت، فردا سید علی می خواهد بیاید خانه تان .
اینجا که رسید، مقام معظم رهبری هم رسیدند به درب خانه .بعد مادر شهید گفت من خواب دیدم که امام هم تشریف آوردند،و گفتند فردا سید علی آقا می خواهند بیایند، ما هم تبریک می گوییم و یک مطلبی هم امام فرمودند و پیغام دادند که من به شما بگویم .
مقام معظم رهبری فرمودند چه پیغامی !؟
مادر شهید گفتند: امام فرمودند سلام ما را به سید علی آقا برسانید و به ایشان بگویید اینقدر از خدا طلب مرگ نکن !فرج نزدیک است انشاءالله، آقا خیلی گریه کرد...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۳
seyed ahmad

چقدر دل را میسوزاند دیدن این دو عکس باهم آن هنگام که گرمای محبت های پدارنه چون آتش فشان فوران کرده وچندی بعد که آرم وبی صداست وباز بچه ها در جستجوی محبتهای پدرانه اش هستند ...
(شهید محمد مهدی کازرونی از فرماندهان سپاه کردستان شهادت: عملیات والفجر4)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۵۴
seyed ahmad

جوان تریــن خلبـان پایـگاه هوایـی بـود !
چهره خنــدان و جذاب او تنـها زمانـی بی تـاب دیــده میشد
که روضــه علمـدار کربــلا خوانــده میشد
در یـکی از حملات موفقیت آمیــز از عملیـات باز میگشت که 
مورد هدف دشمن قـرار گرفت
تلاش زیـادی بــرای حفظ هواپیــما انجام داد امـا . . .
مادرش بالای پیــکرش ایستاده بــود و بـه پسـرِ غرق در خونـش
خیــره شده بــود
فرزنــدش عاشق ابوالفضـل علیـه السلام بــود و حالا در اثــر انفجـار
هر دو دستش قطع شده بــود ! 
مداح شروع کــرد بـه خوانــدن :
ای اهل حــرم میــر و علمدار نیــامد . . 
سقای حسیــن سیــد و سالار نیــامد . . 


شهیــد سرلشکر خلبـان ابوالفضــل اسدزاده



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۷
seyed ahmad


خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیر برق چوبی بود

پشت فریاد های گل کوچک

واقعا روزهای خوبی بود

 

پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر

منتظر بود در زدن ها را

دم در می نشست و با لبخند

جفت می کرد آمدن ها را

 

روضه خوان محله می آمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

"ای شه تشنه لب سلام علیک"

ای شه تشنه لب...چه آوازی

زیر و بم های گوشه ء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

می نشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که...

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء"خوش آمده اید

به عزای حسین"بر دیوار

آن طرف عکس کعبه می گردد 

دور تا دور این اتاق انگار


 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پر رنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء اورا

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قند پهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگ های رنگا رنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ

 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

 

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپید گیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۳۸
seyed ahmad

دیده بان بود
ساعت 11.30 شب اومد روی خط. گرای نقطه ای را داد و گفت هرچقدر آتیش دارید بریزید بدون ملاحظه!
تعجب کردم آخه گرای خودش بود!
گفتم اخوی اشتباه نمبکنی؟ این که گرای خودته!
گفت کماندوهای ویژه عراقی جرات کردن اومدن جلو اگه همین الآن هرچی آتیش دارید نریزید تاصبح همه را قتل عام میکنن.
اشکم دراومده بود گفتم وصیتی نداری؟
گفت همسرم شش ماهه بارداره بگید اگه شهیدشدم یه یاد حضرت زینب صبرکند فرزندمان هم اگه پسرشد اسمش را حسین و اگه دخترشد زهرا بگذارد.
صدها گلوله وخمپاره اونشب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازه اش نماند
10سال بعد داشتم خاطره اش را در مجلس خانواده شهدا میگفتم دختری دوید اومد جلو گفت عمو عمو من دخترش زهرا هستم ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۳۳
seyed ahmad

روز تاسوعا، منطقه شرهانی؛ پنج شهید گمنام.

یکی بی سر بود ، دیدن نامش بیشتر شبیه معجزه بود!!!

نوشته پارچه ای در جیبش که با دیدنش اشک امانمان را برید:


  "حسین پرزه اعزامی از اصفهان…

بی سر و سامان توام یا حسین"

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۲
seyed ahmad

Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب