چه جمعه ها که یک به یک غروب شد، نیامدی چه
بغض ها که در گلو رسوب شد ، نیامدی خلیل
آتشین سخن تبر به دوش بت شکن خدای
ما دوباره سنگ و چوب شد ، نیامدی تمام
طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره
صبح ، ظهر ، نه غروب شد ، نیامدی برای
ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه ولی
برای عده ای چه خوب شد نیامدی
گیرم که یلدا هم بیاید. شبی هم به درازا بکشد. برفی هم ببارد. سفره ای هم چیده شود. اناری هم باشد. و دیوان حافظی هم. چه یلدایی؟ چه برفی؟ چه فالی؟ بی تو اینجا همه شب یلداست. همه شب سرد است. همه شب فال مرا می گیرد، یاد آشفته تو