عقب
مانده ام؛ چون ابرویم را برنداشته ام.
عقب
مانده ام؛ چون روی نوامیسم غیرت دارم.بقیه هر چه می خواهند ، بگویند.
عقب
مانده ام؛ چون صورتم مثل آینه برق نمی زند.
عقب
مانده ام؛ چون یک پسرم و مثل پسران لباس می پوشم.
عقب
مانده ام؛ چون مرا برق نگرفته که موهایم سیخ شود.
عقب
مانده ام؛ چون شلوار پاره ، فاق کوتاه ، تنگ و چسبان نمی پوشم.
عقب
مانده ام؛ چون پیراهنی نمی پوشم که بدن نما است و آنقدر کوتاه است که اگر کمی خم
شوم....
عقب
مانده ام؛ چون نمی دانم فلان بازیگر نامش چیست و در چه فیلمی بازی کرده است.
عقب
مانده ام؛ چون نمی دانم فلان بازیکن در کدام تیم توپ می زند و چقدر پول می گیرد.
عقب
مانده ام؛ چون نمی دانم فلان خواننده چه آهنگ چرت و پرتی خوانده است؟
عقب
مانده ام؛ چون روی حرف رهبرم حرف نمی زنم و به او ایمان دارم.
عقب
مانده ام؛ چون ایرانی ام و مدام از بدی کشور خودم و خوبی «اون ور آب» نمی گویم.
عقب
مانده ام؛ چون قصد ندارم نمک بخورم و نمکدان بشکنم و بعد از اینکه درسم را خواندم
به همان اون ور آب بروم.(حب الوطن من الایمان)
عقب
مانده ام؛ چون می خواهم وقتی که خانواده تشکیل دادم ، فرزندان زیادی داشته باشم و
اصلا نمی خواهم به جای بچه، سگ در خانه ام پرورش بدهم.
عقب
مانده ام؛ چون.....
خدایا!
درست است که من امروز یک عقب مانده محسوب می شوم اما هیچ غصه ای ندارم؛ چون می
دانم عقب ماندن امروز، جلو افتادن فرداست.
ﻬﯿﺰﻩ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺁﻣﺎﺭ ﺍﺳﯿﺪ ﭘﺎﺷﯽ ﻭ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺳﻦ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ 14 ﺳﺎﻝ ﺭﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ . ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﻥ ﺧﺎﺹ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻣﺎﺭ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯﺕ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ , ﭘﺴﺮﺕ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺷﺪ , ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻓﺎﺣﺸﻪ , ﺯﻧﺖ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻃﻼﻕ! ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﺎﺳﭙﻮﺭﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪ , ﻧﺎﻣﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﻨﮓ ﺷﺪ , ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭﺵ ﺍﺯ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺷﺪ , ﻧﺨﺒﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺪﻝ ﻣﻮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪ , ﺍﺳﻄﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﻋﺮﺑﯽ ﺷﺪ , ﺷﺎﺩﯼ ﺟﺮﻡ ﺷﺪ , ﺗﺠﻤﻊ ﺑﺎﻻﯼ 10 ﻧﻔﺮ ﻏﯿﺮ ﻣﺠﺎﺯ ﺷﺪ , ﺻﺤﻨﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺷﺪ , ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﮑﺎﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺒﮑﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻏﺰﻩ ﮔﻔﺖ , ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺁﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﺏ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪ , ﺍﺭﻣﻨﺴﺘﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺩ ﺑﺮﻕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺷﺪ , ﻣﺨﺪﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺷﺪ... ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ , ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ..
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا ..... !
دخترک
خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و
با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم
که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد
: (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا
مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک
چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم...
مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو
بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که
شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه
دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...! اونوقت قول می دم
مشقامو تمیز بنویسم ...!
معلم
صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی
شد ...!