جوان تریــن خلبـان پایـگاه هوایـی بـود !
چهره خنــدان و جذاب او تنـها زمانـی بی تـاب دیــده میشد
که روضــه علمـدار کربــلا خوانــده میشد
در یـکی از حملات موفقیت آمیــز از عملیـات باز میگشت که
مورد هدف دشمن قـرار گرفت
تلاش زیـادی بــرای حفظ هواپیــما انجام داد امـا . . .
مادرش بالای پیــکرش ایستاده بــود و بـه پسـرِ غرق در خونـش
خیــره شده بــود
فرزنــدش عاشق ابوالفضـل علیـه السلام بــود و حالا در اثــر انفجـار
هر دو دستش قطع شده بــود !
مداح شروع کــرد بـه خوانــدن :
ای اهل حــرم میــر و علمدار نیــامد . .
سقای حسیــن سیــد و سالار نیــامد . .
• شهیــد سرلشکر خلبـان ابوالفضــل اسدزاده•
خانه پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
"ای شه تشنه لب سلام علیک"
ای شه تشنه لب...چه آوازی
زیر و بم های گوشه ء دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشهء مجلس
با همان شور و اشتیاقی که...
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملهء"خوش آمده اید
به عزای حسین"بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانهء چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانهء اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگا رنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبهء آخر
روضهء میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضهء قتلگاه اورا کشت
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضهء آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتهء او را
دیده بان بود
ساعت 11.30 شب اومد روی خط. گرای نقطه ای را داد و گفت هرچقدر آتیش دارید بریزید بدون ملاحظه!
تعجب کردم آخه گرای خودش بود!
گفتم اخوی اشتباه نمبکنی؟ این که گرای خودته!
گفت کماندوهای ویژه عراقی جرات کردن اومدن جلو اگه همین الآن هرچی آتیش دارید نریزید تاصبح همه را قتل عام میکنن.
اشکم دراومده بود گفتم وصیتی نداری؟
گفت همسرم شش ماهه بارداره بگید اگه شهیدشدم یه یاد حضرت زینب صبرکند فرزندمان هم اگه پسرشد اسمش را حسین و اگه دخترشد زهرا بگذارد.
صدها گلوله وخمپاره اونشب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازه اش نماند
10سال بعد داشتم خاطره اش را در مجلس خانواده شهدا میگفتم دختری دوید اومد جلو گفت عمو عمو من دخترش زهرا هستم ....
خاطره ای از شهید چمران از حاچ محمود نوروزی
یک روز کنار چمران بودیم. شهید چمران مرا صدا زد و گفت: محمد بیا ! رفتم
کنارش. روی یک تپه به حالت نیم خیز دراز کشید و در حالیکه دوربینی به دست
داشت گفت: بیا ببین. در سینه کش یک تپه یک روستا را به من نشان داد و گفت
ببین. دوربین را گرفتم و دیدم.
چمران به من گفت: این روستا،
روستایی است که وقتی کاروان امام حسین در راه شام بودند، اهالی این روستا
برای کاروانیان، نان و غذا آورده اند. بعد چمران با دستش یک روستای دیگری
را به من نشان داد و گفت: آنجا را هم ببین.
با دوربین نگاه کردم.
تقریبا فاصله ی زیادی باهم نداشتند اما خب از هم دور بودند و ما چون از روی
بلندی می دیدیم، خوب به هر دو روستا اشراف داشتیم.
شهید چمران گفت: تمام اهالی این یکی روستا وقتی کاروان اهل بیت به اینجا رسیدند، اهل بیت را سنگ باران کرده و هلهله کردند.
بعد شهید چمران به من گفت: هر دو روستا
در تیر رس موشک های اسرائیلی هستند. اما تا زمانی که من به یاد دارم آن
روستایی که برای اهل بیت غذا آوردند یک دانه موشک اسرائیلی ها هم به آن
برخورد نکرده است.
اما این یکی روستا، هر بار اسرائیلی ها موشک می
زنند انگار فقط باید به این روستا بخورد و هرچه موشک است نصیب این روستایی
می شود که اهل بیت حسین را سنگباران کرده اند و ماهم هر تدبیری اندیشیدیم
که این روستا بمباران نشود، نشد که نشد.
جای "شهید همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...
جای "شهید چمران" خالی که یه روسری به همسر لبنانی اش غاده جابر هدیه داد و گفت:
بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...
جای "شهید حمید باکری" خالی که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت:
به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...
جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:
در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد...
خانمش میگفت:
هنوزم که هنوز است صدای کمیل خواندنش را میشنوم..آیا باورتان میشود..؟
جای "شهید عبادیان" خالی که خانمش در مرثیه ای غم انگیز خطاب به شوهر شهیدش نوشت:
بس نیست این همه سال دنبال تو دویدن و نرسیدن...؟
تا وقتی تو بودی از این شهر به آن شهر رفتن و آوارگی بود
وقتی هم رفتی دربدری و بی کسی..
پس کی نوبت من میشود..؟
جای "شهید دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..."
خانمش گفت:
بچه ها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب توی دلشان تکان بخورد...زندگی است دیگر..
و حالا منتظر نوبتم نشسته ام تا او اینقدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد...
البته بد هم نیست..بگذار یک بار هم او مزه انتظار را بچشد..
جای "شهید محمد اصغری خواه" خالی که یه روز یکی از همرزمهاش به او گفته بود:
محمد!
من دلم به حال تو میسوزه..با آن قد و قامت رشیدت، آخه هیچ جعبه ای پیدا
نمیشه که تو را توش بذارن..همه تابوت های جبهه از قدت کوتاهترند..
خانمش گفت:
پیکر محمد رو نیاوردن.....
به همرزم شوهرم گفتم:
فقط بگید چرا نیاوردینش...؟
آقای عابدپور ، همرزم شوهرم گفت:
فکر نکن من اینقدر بی غیرت بودم که خودم برگردم و محمد را نیارم..
مرتب میزدند و نمیذاشتند تکون بخوریم...
همون بالای کوه گذاشتیمش....
جای "شهید حسن آبشناسان" خالی که همسرش در تشییع جنازه به پسرهایش افشین و امین میگفت:
کف پای بابا را ماچ کنید...پای بابا خیلی خسته است..
و پسرها هم هی کف پای بابا را میبوسیدند...
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی..
بوی عطری که حسن میزد..
گاهی فکر میکنم کاش از آن لباسها عکس میگرفتم...
اما فایده ای ندارد..
توی عکس که معلوم نیست خانه چه بویی گرفته بود..
جای "شهید علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید....
-----------------------------------------
یادتان هست همه عین برادر بودند
تاجر و کارگر انگار برادر بودند
یادتان هست چه شوری همه جا برپا بود
عجم و ترک و لر و کرد و عرب آنجا بود
یادتان هست همه گوش به فرمان بودند
سینه چاک سخن پیر جماران بودند
یادتان هست که می گفت اگر پر باریم
همه را از نمک ماه محرم داریم
یادتان هست که از حیله دشمن می گفت
یادتان هست که از پیله دشمن می گفت
گفت دلداری دشمن دلتان را نبرد
مثل طوفان زده ها حاصلتان را نبرد
جنگ جنگ است فقط رنگ عوض می گردد
نقشه ها در پی هر جنگ عوض می گردد
چشم وا کن اخوی خوب ببین یار کجاست
نخل بسیار ولی میثم تمار کجاست
این عمار کجایید جوانان وطن
این عمار بیایید جوانان وطن
ما محال است که از بیعتمان برگردیم
تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم
یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم؟
اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم؟