دیده بان بود
ساعت 11.30 شب اومد روی خط. گرای نقطه ای را داد و گفت هرچقدر آتیش دارید بریزید بدون ملاحظه!
تعجب کردم آخه گرای خودش بود!
گفتم اخوی اشتباه نمبکنی؟ این که گرای خودته!
گفت کماندوهای ویژه عراقی جرات کردن اومدن جلو اگه همین الآن هرچی آتیش دارید نریزید تاصبح همه را قتل عام میکنن.
اشکم دراومده بود گفتم وصیتی نداری؟
گفت همسرم شش ماهه بارداره بگید اگه شهیدشدم یه یاد حضرت زینب صبرکند فرزندمان هم اگه پسرشد اسمش را حسین و اگه دخترشد زهرا بگذارد.
صدها گلوله وخمپاره اونشب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازه اش نماند
10سال بعد داشتم خاطره اش را در مجلس خانواده شهدا میگفتم دختری دوید اومد جلو گفت عمو عمو من دخترش زهرا هستم ....