من ایرانیم مسلمان وشیعه....
طبق رسوم دیرینه بلندتریرین شب سال را به آرزوی رسیدن به روشنای آفتاب
در کنار خانواده ام بزرگترهایم وآنان که دوستشان دارم میگذرانم باشد که سنت صله
ارحام رابجا آورده باشم....
اما برای عظیم ترین مصیبت دنیا چه میکنم؟ چهلمین روزآن مصیبتی که
مصیبتی همانند آن نیست..
امیدوارم به حرمت دل داغدار زینب(س) در این شب آیینی دلمان به تاریک
ترین دلها پیوند نخورد.
بــرادرم
همیــن بس که تــو را از من گرفتنــد
از کوفه و سنــگ جفا دیــگر نگویم
می دانی ای آرام جانم ای حسینــم
پس از سر و تشت طلا دیــگر نگویــم
طاقت نــداری تا بگویم ای بــرادر
آتش بــه جان خیــمه ها . . . دیــگر نگویــم
داغ سه ساله پشت زینــب را شکستــه
ایــن داغ سنگیــن بــود و ما . . . دیــگر نگویــم
من بــودم و یــک دشت باغ لاله امّــا
با داغ خود کشتــی مرا دیــگر نگویم
یــک کربلا بــس بود تا زینــب بمیــرد
از کربــلا تا کربــلا دیــگر نگویم
بــرادر نبــودی که ببینــی..
روضه ی
دختــر سه ساله رو بایــد بچه گونــه خونــد . .
بــه کربلا رسیدیـم ، اونجا که دریــا داره
اونجا که آسمونــش پـُر شده از ستــاره
تــو کربــلا بچه ها ، سن و سالی نداشتــم
بچه کبوتــر بــودم ، پــر و بالی نداشتــم
همیشه عمــه زینــب می گفت دورت بــگردم
به حرفای قشنــگش همیــشه گوش میــکردم
تــو صحرای کربــلا ما بــا غولا جنگیدیــدم
با اینــکه تنها شدیم ولی نمی ترسیدیــم
تو کربــلا زخمی شد چنــد جایی از تــن من
سبــدسبــد گل سرخ ریخت روی دامن من
بزرگا که جنگیدنــد بـا غولای بــد و زشت
ما توی خیــمه موندیم ، بــزرگا رفتــن بهشت
گلهای دامن من از تشنــگی میسوختــن
به گریــه کردن من چشماشون ُ میدوختــن
تحمل تشنــگی راس راسی خیلی سختــه
مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درختــه
دامنم آتیش گرفت مثل گلای تشنــه
به سوی عمــه زینــب دویدم پابرهنــه
خواستم که صورتــم رو بــا چادرم بپوشم
خوردم زمیــن در اومد گوشواره از تــو گوشم
...........................غولا منــو گرفتــن