وقتی بساط گریه مهیا نمی شود --- وقتی که بغض بین گلو جا نمی شود
وقتی تمام شب به در خانه کریم --- در می زند گدا و دری وا نمی شود
وقتی که واژه های غزل هم اگر رسید --- در پیش تو ردیف شود اما نمی شود
وقتی کسی ز غربت و از درد بی کسی --- سر می زند به کوه و دیوانه می شود
وقتی جواب دل مجنون بی قرار --- آید زسمت خانه ی لیلا نمی شود
وقتی پس از معاینه ها گویدت طبیب --- این قلب مرده است مداوا نمی شود
وقتی که انتظار سحر می کشد تو را --- با این شب دراز که فردا نمی شود
وقتی به دور بستر مرگ دلت همه --- گویند خوب می شود اما نمی شود
وقتی که از خجالت ارباب چشم تو --- حتی گشوده بهر تماشا نمی شود
یک راه مانده بهر تو آن هم زیارت است --- مشهد برو که کار تو اینجا نمی شود
دستت بزن به دامن سلطان که هر جواب --- از او شنیده می شود جز او نمی شود